از صبح نشسته توی ایوان و

یک ریز بغ بغو میکند!

انگار نه انگار که تا همین دیروز

بُغ کرده بود و

چیزی نمیگفت!

خواستم بدانی

آنروزها که نبودی، حتی قمری یادگار خودت هم

با دلم همساز نشد.