مهربون خدا
فردا را ندیده کسی
جزتو که بر دروازه ی فرداهای پرامید
با آب و آیینه و قرآن
به استقبال ایستاده ای.
فروغ چشمان تو، روشنگرِ
بلندای جاده ی امروز تا فرداست
تنها، همان نگاه را
دریغ نکن از من ...
آبستن است ابر حادثه
از عمق جانش کاش
سرمست بارش شبنم شود گُل وجود ...
( رفقا دعام کنید. واسه یه اتفاق... یه انتظار...)
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۱ ساعت 11:47 AM توسط سمیه زیوری
|
مثل ستاره درسایه سارصبح